امشب جان از جلال الدین محمد مولوی غزل 1716

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

امشب جان را ببر از تن چاکر تمام

1 امشب جان را ببر از تن چاکر تمام تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام

2 این دم مست توام رطل دگر دردهم تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام

3 چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم گیرم جام عدم می کشمش جام جام

4 جان چو فروزد ز تو شمع بروزد ز تو گر بنسوزد ز تو جمله بود خام خام

5 این نفسم دم به دم درده باده عدم چون به عدم درشدم خانه ندانم ز بام

6 چون عدمت می فزود جان کندت صد سجود ای که هزاران وجود مر عدمت را غلام

7 باده دهم طاس طاس ده ز وجودم خلاص باده شد انعام خاص عقل شد انعام عام

8 موج برآر از عدم تا برباید مرا بر لب دریا به ترس چند روم گام گام

9 دام شهم شمس دین صید به تبریز کرد من چو به دام اندرم نیست مرا ترس دام

عکس نوشته
کامنت
comment