تحیر بست در شرح غم عشقت از فضولی بغدادی غزل 21

فضولی بغدادی

آثار فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

تحیر بست در شرح غم عشقت زبانم را

1 تحیر بست در شرح غم عشقت زبانم را چه گویم بر تو چون ظاهر کنم راز نهانم را

2 بسوز دل ز وصلت چاره جستم ندانستم که آتش بیش خواهد سوخت از نزدیک جانم را

3 شدی غایت ز چشم شد دلم صد پاره از غیرت کز آن هر پاره جایی رود از پی گمانم را

4 ز غیرت سوخت ای خورشید جانم رحم بر من کن بهر خاکی میفکن سایه سرو روانم را

5 رقیبی را سگ خود خواند یارم جای آن باشد که سوزد آتش این رشک مغز استخوانم را

6 ز ذوق درد و داغش می کند آگه ازانست این که با جان حزین ربطیست جسم ناتوانم را

7 فضولی کی توانم رست در عالم ز رسوایی مگر در تن کمال ضعف ره بندد فغانم را

عکس نوشته
کامنت
comment