- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تحیر بست در شرح غم عشقت زبانم را چه گویم بر تو چون ظاهر کنم راز نهانم را
2 بسوز دل ز وصلت چاره جستم ندانستم که آتش بیش خواهد سوخت از نزدیک جانم را
3 شدی غایت ز چشم شد دلم صد پاره از غیرت کز آن هر پاره جایی رود از پی گمانم را
4 ز غیرت سوخت ای خورشید جانم رحم بر من کن بهر خاکی میفکن سایه سرو روانم را
5 رقیبی را سگ خود خواند یارم جای آن باشد که سوزد آتش این رشک مغز استخوانم را
6 ز ذوق درد و داغش می کند آگه ازانست این که با جان حزین ربطیست جسم ناتوانم را
7 فضولی کی توانم رست در عالم ز رسوایی مگر در تن کمال ضعف ره بندد فغانم را