- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طبیبی را حکایت کرد پیری که میگردد سرم چون آسیایی
2 نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی نه دستی ماند جهدم را نه پایی
3 نه دیدن میتوانم بیتأمل نه رفتن میتوانم بیعصایی
4 روان دردمندم را ببندیش اگر دستت دهد تدبیر و رایی
5 وگر دانی که چشمم را بسازد بساز از بهر چشمم توتیایی
6 ندیدم در جهان چون خاک شیراز وزین ناسازتر آب و هوایی
7 گرم پای سفر بودی و رفتار تحول کردمی زینجا به جایی
8 حکایت برگرفت آن پیر فرتوت ز جور دور گیتی ماجرایی
9 طبیب محترم درماند عاجز ز دستش تا به گردن در بلایی
10 بگفتا صبر کن بر درد پیری که جز مرگش نمیبینم دوایی