- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تبارک الله از آن روی دلستان که تراست ز حسن و لطف کسی را نباشد آن که تراست
2 گمان مبر که شود منقطع بدادن جان تعلق دل از آن روی دلستان که تراست
3 بخنده ای بت بادام چشم شیرین لب شکر بریزد از آن پسته دهان که تراست
4 ز جوهری که ترا آفریده اند ای دوست چگونه جسم بود آن تن چو جان که تراست
5 ز راه چشم بدل می رسد خدنگ مژه مرا مدام ز ابروی چون کمان که تراست
6 چه خوش بود که چو من طوطیی شکر چیند ببوسه زآن لب لعل شکرفشان که تراست
7 بغیر ساغر می کش بر تو آبی هست ببوسه یی نرسد کس از آن لبان که تراست
8 اگر کمر بگشایی و زلف باز کنی میان موی تو گم گردد آن میان که تراست
9 چو عندلیب مرا صد هزار دستانست بوصف آن دو رخ همچو گلستان که تراست
10 صبا بیامد و آورد بوی تو، گفتم هزار جان بدهم من بدین نشان که تراست
11 بیا که هیچ کس امروز سیف فرغانی ندارد آب سخن اینچنین روان که تراست