- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طبعت ، ای صابران اسمعیل هست دریا ، که درهمی زاید
2 لفظ تو گوش و گردن معنی بجواهر همی بیاراید
3 نثر تو شمع انس افروزد نظم تو روح روح افزاید
4 عقدهایی که در علو م افتد همه جز خاطر تو نگشاید
5 قصب سبق دست رتبت تو در بلندی ز چرخ برباید
6 ز نک خورده حسام دانش را صیقل فکرت تو بزداید
7 از چار طبع در دو زبان یک هنرمند چون تو ننماید
8 دست تو دامن شرف گیرد پای تو تارک فلک ساید
9 فضل را روزگار کی پوشد ؟ کسب بگل آفتاب ننداید
10 خصم گر زشت گویدد ، دریا بدهان سگی نیالاید
11 کلک پیراسته سر تو ، همه زلف ابکار نظم پیراید
12 با تو ای پیر عقل برنا بخت هیچ برنا و پیر برناید
13 فلک فضلی و مآثر تو چون فلک تا ابد نفرساید
14 طبعت آن بوته شد ، که جز دروی عقل زر هنر نیالاید
15 نایبات فلک بناب بلا جگر حاسد تو می خاید
16 هست در سیرت و سریرت تو از بزرگی هر آنچه می باید
17 نظم ، کز طبع تو رود ، در حال همه آفاق را بپیماید
18 روح مجروح را طبیب خرد دارو از گفتهٔ تو فرماید
19 عندلیبم خطاب کردستی هر خطابی که تو کنی شاید
20 عندلیبیست این رهی ، که بعمر جز ثنای تو هیچ نسراید
21 می ستاید ترا و در هر باب مستحقی ، اگرت بستاید
22 اعتذاری نوشته ای ، که مرا جز بدان جان همی نیاساید
23 خوب شعری چنان ، که گر شعری بیند آنرا ، ز شرم برناید
24 اینکش همچو حرز می خوانم تامرا حادثات نگزاید
25 خود نبودست وحشتی ، و ربود با چنان اعتذار کی پاید ؟
26 بیقین دان که : بعد ازین جانم جز بسوی رضات نگراید
27 تو ستودی مرا و مثل مرا زیبد ار روزگار بستاید
28 جز برای ریاضت خاطر همتم سوی نظم نگراید