1 ای دلبر عیسینفس ترسایی خواهم به برم شبی تو بیترس آیی
2 گه پاک کنی با آستین چشم ترم گه بر لب خشک من لب تر سایی
1 نیست او را سر موئی سر سودائی ما کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما
2 تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما
1 روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
2 روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
1 گرهی از خم آن زلف چلیپا وا شد هرکجا بود، دل گمشدهای پیدا شد
2 گر به آهوی ختا، نسبت چشمت دادیم گنه از جانب او نیست، خطا از ما شد