- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار در چشم و من دلشده خون میگریم دوست در خانه من از شهر برون میگریم
2 دیده ابر که میبارد و جویی که رود کاش دیدی که من شیفته چون میگریم
3 کشتزار فلکی سبز ز باران منست بیبهار تو من از ابر فزون میگریم
4 همه گریند که گیرند ره هشیاری من سودازده از عشق جنون میگریم
5 سوخت آن گونه که خاکستر من داد به باد زآتش این فلک آینهگون میگریم
6 پست کرد این تن خاکی دل افلاکی من مرغ بالایم از اندیشه دون میگریم
7 عمرها رفته و من بیخبر از گنج حضور گنج ظاهر شده از شرم کنون میگریم
8 دیده و دامن و اطراف من از خون شده لعل دیرگاهیست که بیلعل تو خون میگریم
9 در ره عشق بسی مرحله طی کرده و باز عقباتیست که بیراهنمون میگریم
10 دل من جو شد و دریا شد و آرام گرفت باز میجوشم و در عین سکون میگریم
11 به هلالی که نمود ابروی آن ماه و نمود رخ و بالای مرا زرد و نگون میگریم
12 تو صفا را به برای قافلهسالار ثبات که من از توسن ایام حرون میگریم