یار در چشم و من دلشده خون از صفای اصفهانی غزل 109

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

یار در چشم و من دلشده خون می‌گریم

1 یار در چشم و من دلشده خون می‌گریم دوست در خانه من از شهر برون می‌گریم

2 دیده ابر که می‌بارد و جویی که رود کاش دیدی که من شیفته چون می‌گریم

3 کشتزار فلکی سبز ز باران منست بی‌بهار تو من از ابر فزون می‌گریم

4 همه گریند که گیرند ره هشیاری من سودازده از عشق جنون می‌گریم

5 سوخت آن گونه که خاکستر من داد به باد زآتش این فلک آینه‌گون می‌گریم

6 پست کرد این تن خاکی دل افلاکی من مرغ بالایم از اندیشه دون می‌گریم

7 عمرها رفته و من بی‌خبر از گنج حضور گنج ظاهر شده از شرم کنون می‌گریم

8 دیده و دامن و اطراف من از خون شده لعل دیرگاهی‌ست که بی‌لعل تو خون می‌گریم

9 در ره عشق بسی مرحله طی کرده و باز عقباتیست که بی‌راهنمون می‌گریم

10 دل من جو شد و دریا شد و آرام گرفت باز می‌جوشم و در عین سکون می‌گریم

11 به هلالی که نمود ابروی آن ماه و نمود رخ و بالای مرا زرد و نگون می‌گریم

12 تو صفا را به برای قافله‌سالار ثبات که من از توسن ایام حرون می‌گریم

عکس نوشته
کامنت
comment