- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شیرینلبی که آفت جانها نگاه اوست هرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه اوست
2 کردم سراغ دل ز مقیمان درگهش گفتند رو بجوی مگر فرش راه اوست
3 گویند یار خون دل خلق میخورد وان لعل سرخ و دست نگاربن کواه اوست
4 او پادشاه کشور حسنست و ما اسیر وآن زلف پر خم و صف مژگان سپاه اوست
5 گفتم به قتل من چه بود عذر آن نگار؟ گفتند خوی سرکش او عذرخواه اوست
6 گفتم بغیر عشق چه باشدگناه من گفتند زندگانی عاشق گناه اوست
7 جانا بهار صید زبانبستهایست لیک چیزی که مایهٔ نگرانی است آه اوست