سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب از غالب دهلوی غزل 1

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب را

1 سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب را دانم که در میان نپسندد حجاب را

2 پیراهن از کتان و دمادم ز سادگی نفرین کند به پرده دری ماهتاب را

3 تا خود شبی به همدمی ما به سر برد در چشم بخت غیر رها کرد خواب را

4 نارفته، دم ز وعده باز آمدن زند تا در وصال یاد دهد اضطراب را

5 در دل خزد لابه و از جان بدر کشد دیرینه شکوه ستم بی حساب را

6 جرأت نگر که هرزه به پیش آمد سؤال گیرم به بوسه زان لب نازک جواب را

7 نازم فروغ باده ز عکس جمال دوست گویی فشرده اند به جام آفتاب را

8 سوزد ز گرمیش می و او همچون به لهو ریزد ز آبگینه به ساغر شراب را

9 آبش دهم به باده و او هر دم از تمیز نوشد می و ز جام فرو ریزد آب را

10 آسوده باد خاطر غالب که خوی اوست آمیختن به باده صافی گلاب را

عکس نوشته
کامنت
comment