-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب را دانم که در میان نپسندد حجاب را
2 پیراهن از کتان و دمادم ز سادگی نفرین کند به پرده دری ماهتاب را
3 تا خود شبی به همدمی ما به سر برد در چشم بخت غیر رها کرد خواب را
4 نارفته، دم ز وعده باز آمدن زند تا در وصال یاد دهد اضطراب را
5 در دل خزد لابه و از جان بدر کشد دیرینه شکوه ستم بی حساب را
6 جرأت نگر که هرزه به پیش آمد سؤال گیرم به بوسه زان لب نازک جواب را
7 نازم فروغ باده ز عکس جمال دوست گویی فشرده اند به جام آفتاب را
8 سوزد ز گرمیش می و او همچون به لهو ریزد ز آبگینه به ساغر شراب را
9 آبش دهم به باده و او هر دم از تمیز نوشد می و ز جام فرو ریزد آب را
10 آسوده باد خاطر غالب که خوی اوست آمیختن به باده صافی گلاب را