آفتاب از کوه سر بر می‌زند از سعدی شیرازی غزل 234

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

آفتاب از کوه سر بر می‌زند

1 آفتاب از کوه سر بر می‌زند ماهروی انگشت بر در می‌زند

2 آن کمان ابرو که تیر غمزه‌اش هر زمانی صید دیگر می‌زند

3 دست و ساعد می‌کشد درویش را تا نپنداری که خنجر می‌زند

4 یاسمین بویی که سرو قامتش طعنه بر بالای عرعر می‌زند

5 روی و چشمی دارم اندر مهر او کاین گهر می‌ریزد آن زر می‌زند

6 عشق را پیشانیی باید چو میخ تا حبیبش سنگ بر سر می‌زند

7 انگبین رویان نترسند از مگس نوش می‌گیرند و نشتر می‌زند

8 در به روی دوست بستن شرط نیست ور ببندی سر به در بر می‌زند

9 سعدیا دیگر قلم پولاد دار کاین سخن آتش به نی در می‌زند

عکس نوشته
کامنت
comment