- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برای سراپرده اش آفتاب ز زرتاب تابیده زرین طناب
2 چنان ابره از زر کشتی تابناک که زرین شود میخ چوبین بخاک
3 شود اطلس چرخش ار آستر بیابد ز اقبال روی دگر
4 چنان از طراوت صفا گستر است گه از پرده چشم روشن تر است
5 جدائی ازین پرده تا می کشید چو خواب پریشان که مخمل ندید
6 بجائی که او سایه گستر شود ز زربفت او خاک پر زر شود
7 بنقش و نگارش چو طاووس دید ز پر بیش از پا خجالت کشید
8 ز بزمت چنان عزت اندوخته که زر خویشتن را بر او دوخته
9 بخدمت فشرده است پای درنگ نمی آید از ایستادن بتنگ
10 زهی خدمت اندیش صاحب حیا که گیرد عصا از درون قبا
11 نکرد از ادب پشت بر بزم شاه که دارد چو او حق خدمت نگاه
12 ز قربش همه محرمان در حساب چو استد کند پشت بر آفتاب
13 بهر سرزمینی که شاه جهان نهاده است پاگشته بر گرد آن