- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خورشید چو از حوت به برج حمل آمد گویند ز سر باز جهان در عمل آمد
2 در باغ خلل یافته و گلبن خالی اکنون به بدل باز حلی و حلل آمد
3 فردوس شد امروز جهانی که ازین پیش در چشم همه کس چو رسوم و طلل آمد
4 خورشید ثنای تو همی کرد بر آن دل چون از دم ماهی به سروی حمل آمد
5 گفتی نظر مشتری از مرکز تقدیس ناگاه ز تسدیس به جرم زحل آمد
6 چه جای مه از زینت ماه فلک آمد چه جای محل آلت جاه و محل آمد
7 ای میر اسماعیل که مانند براهیم جود تو نه از مال زعون ازل آمد
8 هم در دم اول که ترا دیدم گفتم کین چون دم آخر به هنر بیبدل آمد
9 آراستهٔ تیر اجل بود مرا جان ور چه ز طرب معده برقص جمل آمد
10 صفرای من از خلق تو شد پیر و عجب نیست زیرا عسل خلق تو خالی زخل آمد
11 در افسر تو نیست سخن لیک چه سودست کز اصل مرا خود سر بی مغز کل آمد
12 خالی ز خلل باد جلال تو ازیراک خود عمر تو چون جود کفت بی خلل آمد
13 تو تازه و نو باش که فرزند حسودت نزد غربا بار نوند وابل آمد