- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سلطان سریر صبح خیزان سر خیل سپاه اشک ریزان
2 متواری راه دلنوازی زنجیری کوی عشقبازی
3 قانون مغنینان بغداد بیاع معاملان فریاد
4 طبال نفیر آهنین کوس رهیان کلیسیای افسوس
5 جادوی نهفته دیو پیدا هاروت مشوشان شیدا
6 کیخسرو بی کلاه و بیتخت دل خوش کن صدهزار بی رخت
7 اقطاع ده سپاه موران اورنگ نشین پشت گوران
8 دراجه قلعههای وسواس دارنده پاس دیر بیپاس
9 مجنون غریب دل شکسته دریای ز جوش نانشسته
10 یاری دو سه داشت دل رمیده چون او همه واقعه رسیده
11 با آن دو سه یار هر سحرگاه رفتی به طواف کوی آن ماه
12 بیرون ز حساب نام لیلی با هیچ سخن نداشت میلی
13 هرکس که جز این سخن گشادی نشنودی و پاسخش ندادی
14 آن کوه که نجد بود نامش لیلی به قبیله هم مقامش
15 از آتش عشق و دود اندوه ساکن نشدی مگر بر آن کوه
16 بر کوه شدی و میزدی دست افتان خیزان چو مردم مست
17 آواز نشید برکشیدی بیخود شده سو به سو دویدی
18 وانگه مژه را پر آب کردی با باد صبا خطاب کردی
19 کی باد صبا به صبح برخیز در دامن زلف لیلی آویز
20 گو آنکه به باد داده تست بر خاک ره اوفتاده تست
21 از باد صبا دم تو جوید با خاک زمین غم تو گوید
22 بادی بفرستش از دیارت خاکیش بده به یادگارت
23 هر کو نه چو باد بر تو لرزد نه باد که خاک هم نیرزد
24 وانکس که نه جان به تو سپارد آن به که ز غصه جان برآرد
25 گر آتش عشق تو نبودی سیلاب غمت مرا ربودی
26 ور آب دو دیده نیستی یار دل سوختی آتش غمت زار
27 خورشید که او جهان فروزست از آه پرآتشم بسوزست
28 ای شمع نهان خانه جان پروانه خویش را مرنجان
29 جادو چشم تو بست خوابم تا گشت چنین جگر کبابم
30 ای درد و غم تو راحت دل هم مرهم و هم جراحت دل
31 قند است لب تو گر توانی از وی قدری به من رسانی
32 کاشفته گی مرا درین بند معجون مفرح آمد آن قند
33 هم چشم بدی رسید ناگاه کز چشم تو اوفتادم ای ماه
34 بس میوه آبدار چالاک کز چشم بد اوفتاد بر خاک
35 انگشت کش زمانهاش کشت زخمیست کشنده زخم انگشت
36 از چشم رسیدگی که هستم شد چون تو رسیدهای ز دستم
37 نیلی که کشند گرد رخسار هست از پی زخم چشم اغیار
38 خورشید که نیلگون حروفست هم چشم رسیده کسوفست
39 هر گنج که برقعی نپوشد در بردن آن جهان بکوشد
40 روزی که هوای پرنیان پوش خلخال فلک نهاد بر گوش
41 سیماب ستارها در آن صرف شد ز آتش آفتاب شنگرف
42 مجنون رمیده دل چو سیماب با آن دو سه یار ناز برتاب
43 آمد به دیار یار پویان لبیک زنان و بیت گویان
44 میشد سوی یار دل رمیده پیراهن صابری دریده
45 میگشت به گرد خرمن دل میدوخت دریده دامن دل
46 میرفت نوان چو مردم مست میزد به سر و به روی بر دست
47 چون کار دلش ز دست بگذشت بر خرگه یار مست بگذشت
48 بر رسم عرب نشسته آنماه بر بسته ز در شکنج خرگاه
49 آن دید درین و حسرتی خورد وین دید در آن و نوحهای کرد
50 لیلی چو ستاره در عماری مجنون چو فلک به پردهداری
51 لیلی کله بند باز کرده مجنون گلهها دراز کرده
52 لیلی ز خروش چنگ در بر مجنون چو رباب دست بر سر
53 لیلی نه که صبح گیتی افروز مجنون نه که شمع خویشتن سوز
54 لیلی بگذار باغ در باغ مجنون غلطم که داغ بر داغ
55 لیلی چو قمر به روشنی چست مجنون چو قصب برابرش سست
56 لیلی به درخت گل نشاندن مجنون به نثار در فشاندن
57 لیلی چه سخن؟ پری فشی بود مجنون چه حکایت؟ آتشی بود
58 لیلی سمن خزان ندیده مجنون چمن خزان رسیده
59 لیلی دم صبح پیش میبرد مجنون چو چراغ پیش میمرد
60 لیلی به کرشمه زلف بر دوش مجنون به وفاش حلقه در گوش
61 لیلی به صبوح جان نوازی مجنون به سماع خرقه بازی
62 لیلی ز درون پرند میدوخت مجنون ز برون سپند میسوخت
63 لیلی چو گل شکفته میرست مجنون به گلاب دیده میشست
64 لیلی سر زلف شانه میکرد مجنون در اشک دانه میکرد
65 لیلی می مشگبوی در دست مجنون نه ز می ز بوی می مست
66 قانع شده این از آن به بوئی وآن راضی از این به جستجوئی
67 از بیم تجسس رقیبان سازنده ز دور چون غریبان
68 تا چرخ بدین بهانه برخاست کان یک نظر از میانه برخاست