- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شکر گفتار این شیرین فسانه بدین آهنگ بسرود این ترانه
2 که رایی بود اندر کشور هند به زیر خاتمش بنگاله تا سند
3 به شهر اود نامش راجه جسرَت ز تختش آسمان می برد حسرت
4 ز عدلش آتش و پنبه شده خویش برادر خوانده خواندی گرگ را میش
5 به دورش بس که گیتی بود خرّم نمانده نام غم جز در سپرغم
6 ز اقبالش جهان را عید نوروز به بزم و رزم چون خورشید فیروز
7 به فرمانش به بستان کرده بلبل تغیر نام نا فرمانی از گل
8 کشیده تیغ تیزش خنجر مهر عقیم از فتنه گشته مادر دهر
9 ز دست آرزو بخشش در آفاق شکسته قدر زر چون رنگ عشاق
10 گریزان آز از ملکش به فرسنگ گرفتن کفر بود و خواستن ننگ
11 به کام دولتش ناز و تمنّا مراد همتش یک یک مهیا
12 نکرده لیک بخت نوجوانش چراغی روشن اندر خاندانش
13 به صد جان آرزو می کرد فرزند نمی شد نخل امیدش برومند
14 ز نیسانش صدفها می شدی پر نمی آمد به کف سر رشتۀ در
15 ز بی اولادی خود داشت افسوس که از اولاد ماند نام و ناموس
16 ازان گویند عمرش جاودان باد که عمر اندر حقیقت هست اولاد