صوفیی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 141

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

صوفیی بر میخ روزی سفره دید

1 صوفیی بر میخ روزی سفره دید چرخ می‌زد جامه‌ها را می‌درید

2 بانگ می‌زد نک نوای بی‌نوا قحطها و دردها را نک دوا

3 چونک دود و شور او بسیار شد هر که صوفی بود با او یار شد

4 کخ‌کخی و های و هویی می‌زدند تای چندی مست و بی‌خود می‌شدند

5 بوالفضولی گفت صوفی را که چیست سفره‌ای آویخته وز نان تهیست

6 گفت رو رو نقش بی‌معنیستی تو بجو هستی که عاشق نیستی

7 عشق نان بی نان غذای عاشق است بند هستی نیست هر کو صادقست

8 عاشقان را کار نبود با وجود عاشقان را هست بی سرمایه سود

9 بال نه و گرد عالم می‌پرند دست نه و گو ز میدان می‌برند

10 آن فقیری کو ز معنی بوی یافت دست ببریده همی زنبیل بافت

11 عاشقان اندر عدم خیمه زدند چون عدم یک‌رنگ و نفس واحدند

12 شیرخواره کی شناسد ذوق لوت مر پری را بوی باشد لوت و پوت

13 آدمی کی بو برد از بوی او چونک خوی اوست ضد خوی او

14 یابد از بو آن پری بوی‌کش تو نیابی آن ز صد من لوت خوش

15 پیش قبطی خون بود آن آب نیل آب باشد پیش سبطی جمیل

16 جاده باشد بحر ز اسرائیلیان غرقه گه باشد ز فرعون عوان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر