- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 که ناگاه ابری برآمد سیاه فرامرز را برد از آوردگاه
2 یکی نعره برخواست از تیره ابر چنان چونکه از بیشه غرنده ببر
3 چنان چونکه برخیزد از خاک دود مرآن ابر تیره هوا کرد زود
4 هوا کرد ازدیده شد ناپدید خروش از دو لشکر بگردون رسید
5 چه زال آن چنان دید بارید آب برآن نیزه چون ابر شد آفتاب
6 بدل گفت از ایران بگردید بخت کجا داد خسرو به لهراسپ تخت
7 که ازگاه نوذر شه نامدار چنین تا بهنگام این شهریار
8 شکستی چنین کس ز ایران ندید خروش از دو لشکر بگردون رسید
9 کنون تا دگر خود چه آید پدید نبرد دلیران و شیران که دید
10 چه ارجاسپ دید آن ستیزنده ابر گریزان چه روبه شد از پیش ببر
11 بدان روز آهنگ میدان نشد نبرد دلیران و شیران نشد
12 چه روز دگر شد جهان عطربار دو لشکر رخ آورد زی کارزار
13 به پیش سپه پیل و در قلب شاه پیاده رخ آورد پیش سپاه
14 همی خواست دستان که آید به جنگ که خورشید مینو یل تیز چنگ
15 بزد اسپ و رخ سوی شه آورید پیاده شد آن پیلتن چون سزید
16 زمین بوسه زد پیش لهراسپ شاه ز شه خواست آهنگ آوردگاه
17 بدو گفت لهراسپ بردار گام که مردی دلیری و بارای و نام
18 برانگیخت آن مرکب دشت پوی که جستی به میدان گه کین چو گوی
19 برفتن چو باد و به تیزی چو تحنش به گرمی چو برق و به سرعت چو رخش
20 چنان بود آن مرکب اندر شتاب که گر از پس او بدی آفتاب
21 ز سایه گذشتی هم اندر زمان چو باد از سر زلف عنبرفشان
22 سراپای میدان بگردید مرد چه ارجاسپ دیدش به دشت نبرد
23 سواری به میدان فرستان زود ابا کمتر و گرز و شمشیر و خود
24 چو آمد کمان کرد بر زه سوار برآمد خروشیدن گیر و دار
25 ز هر دو طرف تیره باران شدند چو شیران خنجرگزاران شدند
26 سرانجام خورشید چون باد زود زدش تیر بر ترک پولاد زود
27 سر و ترک با هم بهم بربدوخت بزخم اندر آتش ز پیکان بسوخت
28 دلیری دگر پیش او راند اسپ خروشید مانند آذرگشسپ
29 بزد تیر و بردوختش در زمان سپر در زره در تنش پهلوان
30 چنین تا فکند از دلیران دوهشت به پیکان و تیر اندر آن پهن دشت