1 مکش که بیهده این نقش می کشی نقاش که خون بگریی: اگر پی بری به احوالم؟
2 چه حاجت است پس از من بماند این تمثال؟ فلک چه کرد به من، تا کند به تمثالم!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 با هر محیط، خویش، نه همرنگ میکنم نی لحن خود، رهین هر آهنگ میکنم
2 مانم که تا برگردد همرنگ من محیط آنگه ببین چسان همه را رنگ میکنم
1 ای صدرنشینان که همه مصدر دینید «صدر» ار ز میان رفت، شما صدر نشینید
2 امروز نشینید و بر این مسند و فرداست: کز ذیل گرفته، همه با صدر قرینید
1 در هفت آسمانم الا یک ستاره نیست نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
2 بی اعتنا به هیئت کابینه فلک گردیده ام که پارتیم، یک ستاره نیست
1 جهان را دائما این رسم و این آیین نمیماند اگر چندی چنین ماندست، بیش از این نمیماند
2 به چندین سال عمر، این نکته را هر سال سنجیدی که آن اوضاع دی، در فصل فروردین نمیماند
1 آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب
2 در حجاب است سخن گر چه بود ضد حجاب بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به