- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مکش بر دیده ای خورشید خاک آن کف پا را مکن با خاک یکسان توتیای دیده ما را
2 بهر تاری ز جعد سنبلش دل بسته شیدایی صبا بر هم مزن جمعیت دلهای شیدا را
3 دلم را کرد از زهر غم افلاک دوران پر بیک جام شکسته کرد خالی هفت مینا را
4 ملک را نیست چون خورشید رخسار تو زیبایی عیانست این نمی پوشد کسی رخسار زیبا را
5 تو سایه بر زمین انداختی یا دید خورشیدت ترا در بر گرفت و بر زمین انداخت عیسا را
6 تمنای بقای عمر در دل داشتم اما برون کرد آرزوی تیغت از دل این تمنا را
7 فضولی زین سبب خونابه را در دیده جا کردم که میآرد به خاطر هر دم آن گلبرگ رعنا را