همچو آیینه تحیر سفرم از بیدل دهلوی غزل 2132

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

همچو آیینه تحیر سفرم

1 همچو آیینه تحیر سفرم صاحب خانه‌ام و در به درم

2 از بهار و چمنم هیچ مپرس به خیال تو که من بیخبرم

3 یاد چشم تو جنونها دارد هرکجایم به جهان دگرم

4 شعله‌ام تا نشود خاکستر آرمیدن نکشد زیر پرم

5 زبن جنونزار هوس آبله وار چشم پوشیده‌ام و می‌گذرم

6 این چمن عبرت‌ گلچینی داشت چید دامن ز تبسم سحرم

7 احتیاجم در اظهار نزد خشکی لب نپسندید ترم

8 فقرم از ننگ هوسها دور است بیضه نشکست‌کلاهی به سرم

9 شور بیکاری‌ام آفاق گرفت بهله زد دست تهی بر کمرم

10 دل ز تشویش جسد می‌بالد صدف آبله دارد گهرم

11 جنس آتشکده بیداغی نیست مفت آهی‌که ندارد جگرم

12 ره نبردم به در از کوچهٔ دل تک و پوی نفس شیشه‌گرم

13 انفعال آینه‌پرداز من است عرقی می‌کنم و می‌نگرم

14 من نه زان گمشدگانم بیدل که رسد باد به‌ گرد اثرم

عکس نوشته
کامنت
comment