چنان زخوی تو هر کس به از اسیر شهرستانی غزل 142

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت

1 چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت

2 به دیده دشت غزال رمیده می آید مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت

3 تپیدن دل ما رنگ بند وحشت شد نگفت بهر چه مجنون بیقرار گریخت

4 اسیر اینهمه کی داشت راه حرف گریز گریز پا مگر از وحشت خمار گریخت

عکس نوشته
کامنت
comment