1 ای همچو جان سوی بدن ناگه بر ما آمده جانها فدای جان تو ای جان تنها آمده
2 اندر دیار جان من تا تو چه غارتها کنی چون برده بودی عقل و دل وز بهر یغما آمده
3 ترکان کافرکیش تو پیوسته با تیر و کمان کرده کمین دین و دل وز بهر یغما آمده
4 یعقوب جان در کنج تن دریافت بوی پیرهن از خاک پایت چشم او زان روی بینا آمده
5 خیاط قدرت جامه ای کز بهر یوسف دوخته بر قامت رعنای او بس چست و زیبا آمده
6 حال حسین خسته دل دانسته ای تو از کرم بهر مداوای دلش همچون مسیحا آمده
دیدگاهها **