ای همچو جان سوی بدن ناگه از حسین خوارزمی غزل 219

حسین خوارزمی

حسین خوارزمی

حسین خوارزمی

ای همچو جان سوی بدن ناگه بر ما آمده

1 ای همچو جان سوی بدن ناگه بر ما آمده جانها فدای جان تو ای جان تنها آمده

2 اندر دیار جان من تا تو چه غارتها کنی چون برده بودی عقل و دل وز بهر یغما آمده

3 ترکان کافرکیش تو پیوسته با تیر و کمان کرده کمین دین و دل وز بهر یغما آمده

4 یعقوب جان در کنج تن دریافت بوی پیرهن از خاک پایت چشم او زان روی بینا آمده

5 خیاط قدرت جامه ای کز بهر یوسف دوخته بر قامت رعنای او بس چست و زیبا آمده

6 حال حسین خسته دل دانسته ای تو از کرم بهر مداوای دلش همچون مسیحا آمده

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر