1 چنین ز شرم که گردید سرنگون جامم که از نگین چو نم از جبهه میچکد نامم
2 سرشک پرده در حسرت تبسم کیست برون چو پسته فتادهست مغز بادامم
3 به خامشی چه ستم داشت لعل شیرینش که تلخ کرد چو گوش انتظار دشنامم
4 غبار گشتم و خجلت نفس شمار بقاست چهگل کنم که ز گردن ادا شود وامم
5 دمی ز خویش برآیم که چون غبار سحر شکست رنگ کند نردبانی بامم
6 چو شمع صبح بهارم چه کار میآید بسست سایهٔگل بر سر افکند شامم
7 حیا ز انجم و افلاک پر عرق پیماست عبث قدح کش گلجامهای حمامم
8 شرار کاغذ و آسودگی چه امکان است غبار صید به غربال میدهد دامم
9 هزار نامه گشودم ز ناله لیک چه سود کسی ندیدکه من قاصد چه پیغامم
10 به رنگ شمع گلم بر سر است و می در جام اگر خیال نسوزد به داغ انجامم
11 تلاش کعبهٔ تحقیق ترک اقبالست به تار سبحه نبافی ردای احرامم
12 ز خاک راه تحیر کجا روم بیدل که پایمال فنا چون نفس به هرگامم
دیدگاهها **