چنین کرشمه کنان گر به شهر برگذری از جلال عضد غزل 264

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

چنین کرشمه کنان گر به شهر برگذری

1 چنین کرشمه کنان گر به شهر برگذری هزار دل بربایی هزار جان ببری

2 مرا دلی ست پرآتش و زان همی ترسم که دامن تو بسوزد چو در دلم گذری

3 چه جای وعظ حکیم است و پند هشیاران مرا که عمر به مستی گذشت و بی خبری

4 تو روشنایی چشمی و هر کجا که منم چو روشنایی چشمم همیشه در نظری

5 به پرده داری خود باد را مجال مده که دید گل هم ازین پرده دار، پرده دری

6 بیا و ناله بلبل ببین و گریه ابر در آن زمان که بخندد شکوفه سحری

7 جلال! بر لب دریا به دست ناید کام درون بحر قدم نه چو طالب گهری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر