1 زهی دست بیضات چون تیغ خورشید جهان را شده نیک از او حالت بد
2 قلم وار دادی زبان خرد را چو دفتر نشان کردم این بر دل خود
3 نه همچون دوات سیه کاسه مانم سپیدی چرا میکنم همچو کاغذ
1 ای شاه شیر زهره، شکارت خجسته باد فیل دمان بخام کمند تو بسته باد
2 باز تو را که شاه طیور است چون عقاب از گوسفند تخته افلاک مسته باد
1 خسر و خسرو نشان شاهی که جز بر لفظ او نیک بختی کم فرستد تحفه و زادی مرا
2 آن جهان بختی که الا ز آستین فرخش روی ننمودست در عالم کف رادی مرا
1 خهی شاه انجم و فی الله ظلک نهادی قدم در حریم مبارک
2 بجائی رسیدی که یک برق لمعت سواد شب و روز عالم کند حک