- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی چون گل به یاد چیدن از شوق تو دامانها چو صبح آوارهٔ چاک تمنایت گریبانها
2 ز محفل رفتگان در خاک هم دارند سامانها مشو غافل ز موسیقار خاموشی نیستانها
3 ز چشمم چون نگه بگذشتی و از زخم محرومی جدایی ماند چون خمیازه در آغوش مژگانها
4 در آن محفل که رسوایی دهد کام دل عاشق چو گل دامان مقصد جوشد از چاک گریبانها
5 به فکر تازهگویان گر خیالم پرتو اندازد پر طاووس گردد جدول اوراق دیوانها
6 در آن وادی که گرد وحشتم بر خویش میبالد رم هر ذره گیرد در بغل چندین بیابانها
7 به اوج همتم افزود پستیهای عجز آخر که در خورد شکست خود بود معراج دامانها
8 چه شد گر تنگ شد بر بسملم جولانگه هستی در آغوش پسر وامانده دارم طرح میدانها
9 به چندین حسرت از وضع خموش دل نیام ایمن که این یک قطره خون در خود فروبردهست توفانها
10 چنین کز شوق نیرنگ خیالت میروم از خود توان کردن ز رنگ رفتهام طرح گلستانها
11 دل وارسته با کون و مکان الفت نبست آخر نشست این مصرع از برجستگی بیرون دیوانها
12 به روی چهرهٔ بیمطلبی گر چشم بگشایی دو عالم از ره نظاره بریزد چو مژگانها
13 ز عشق شعلهخو برخاست دود از خرمن امکان تب این شیر آتش ریخت بیدل در نیستانها