- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی عصر آجامیان سترگ که جمشید بودی برایشان بزرگ
2 ازو فرهی یافت کار جهان که او بد یمه پور ویوانجهان
3 از آجام مانده عجم یادگار به آیین جم زنده شد روزگار
4 کند زند و اوستا بدین زمزمه که اورمزد گفت سخن با یمه
5 رهانید قوم خود از زمهریر که بودند در دشت آری اسیر
6 بنزد کسی کز خرد آگه است همانا یمه پور ویوانگه است
7 خوشا آن شیو نامبردار شاه که می زیست بر کوهسار سیاه
8 که دانا کیومرث می خواندش مگر زنده ی جاودان داندش
9 همان هورفخشاد ازو شد پدید که بد نام آن شاه ار پاک شید
10 تو ای خاک ایران عنبر سرشت خنک آن که اندر تو بد زردهشت
11 که ادریس و هرمس بد آن نامدار به گیتی است حکمت از آن یادگار
12 ازو فرهی یافت روی زمین که او بود هوشنگ با داد و دین
13 ازو ماند آیین جشن سده پدیدار ازو گشت آتشکده
14 همان نامه ی آسمانی ازوست که موبد همی خواندش زند و اوست
15 پدیدار کرده ره بندگی مراعات کرده حق زندگی
16 چه خوش گفت پرویز شاه کیا چو با قیصر روم زد کیمیا
17 که ما را ز دین کهن ننگ نیست به گیتی به از دین هوشنگ نیست
18 همه راه دادست و آیین مهر نظر کردن اندر شمار سپهر