1 بس کن خاقانیا ز مدحت دونان تا ز سگان خلق شیر شرزه نجویی
2 تا به چنین لفظ نام سفله نرانی ز آب خضر کام مار گرزه نشویی
3 هر زه واحسنت هرزه بود که گفتی نذر کن اکنون که بیش هرزه نگویی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت
2 بپویم بو که در گنجم به کویت بجویم بو که دریابم جمالت
1 بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت صد بار فغان کردم و یکبار نپذرفت
2 از دست غم هجر به زنهار وصالش انگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفت
1 در عشق تو عافیت حرام است آن را که نه عشق پخت خام است
2 کس را ز تو هیچ حاصلی نیست جز نیستیی که بر دوام است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **