1 بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند هر یک به مراد خویشتن ملکی راند
2 از جمله بماند و دور گیتی به تو داد دریاب که از تو هم چنین خواهد ماند
1 نشنیدم که مرغ رفته ز دام باز گردید و سر گفته به کام
2 مرغ وحشی که رفت بر دیوار که تواند گرفت دیگر بار
1 فرزانه رضای نفس رعنا نکند تا خیره نگردد و تمنا نکند
2 ابریق اگر آب تا به گردن نکنی بیرون شدن از لوله تقاضا نکند
1 عیب آنان مکن که پیش ملوک پشت خم میکنند و بالا راست
2 هر که را بر سماط بنشستی واجب آمد به خدمتش برخاست
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت