-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دست از دلم بدار که تابم دگر نماند از بس سرشک ریختم آبم دگر نماند
2 تا چند و چند با دل خونین کنم عتاب گشتم خجل ز خویش عتابم دگر نماند
3 ای یار غمگسار دگر حال دل مپرس بستم زبان ز حرف جوابم دگر نماند
4 پندم دگر مده که نمانده است جای پند لب را به بند تاب خطابم دگر نماند
5 آسودگی نماند دگر در سرای تن بیزار گشتم از خود و خوابم دگر نماند
6 پایم فتاد از ره و دستم ز کار ماند پیری شتاب کرد و شتابم دگر نماند
7 دیریست درد میکشم از عیش روزگار در جام خوشدلی می نابم دگر نماند
8 در جستوجوی آب کرم بر و بحر را گشتم بسی بسر که سرابم دگر نماند
9 ای یار فیض برده ز باران صحبتم دامان بگش ز فیض سحابم دگر نماند