1 ایستاده دیدم آن جا دزد و غول روی زشت و چشمها همچون دو غول
1 بود اعور و کوسج و لنگ و پس من نشته برو چون کلاغی بر اعور
1 به تو بازگردد غم عاشقی نگارا، مکن این همه زشتیاد
1 هر باد، که از سوی بخارا به من آید با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید
2 بر هر زن و هر مرد، کجا بروزد آن باد گویی: مگر آن باد همی از ختن آید
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار