-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای بهار جلوه بسکن کز خجالت یارها در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها
2 میشود محو از فروغ آفتاب جلوهات عکس در آبینه همچون سایه بر دیوارها
3 ناله بسیار است اما بیدماغ شکوهایم بستن منفار ما مهریست بر طومارها
4 شوقدل ومانده پست و بلند دهر نیست نالهٔ فرهاد بیرون است ازین کهسارها
5 اهل مشرب از زبان طعن مردم فارع است دامن صحرا چه غم دارد ز زخم خارها
6 دیدهٔ ما را غبار دهر عبرت سرمه شد مردمک اندوخت این آیینه از زنگارها
7 لازم افتادهست واعظ را به اظهارکمال کرّناواری غریوش مایهٔ گفتارها
8 زاهدانکوسه را ساز بزرگی ناقص است ریش هم میباید اینجا در خور دستارها
9 لطفی، امدادی، مدارایی، نیازی، خدمتی ای ز معنی غافل آدم شو به این مقدارها
10 ما زمینگیران ز جولان هوسها فارغیم نقش پا و یک وداع آغوشی رفتارها
11 هرکجا رفتیم داغی بر دل ما تازه شد سوخت آخر جنس ما ازگرمی بازارها
12 درگلستانیکه بیدل نوبر تسلیمکرد سایه هم یک پایه برتر بود ز دیوارها