بهار سوختن بخشیده سامانی از اسیر شهرستانی غزل 817

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

بهار سوختن بخشیده سامانی به داغ من

1 بهار سوختن بخشیده سامانی به داغ من که هر سو شعله ای گلدسته می بندد ز باغ من

2 عجب رسواییی سر در پی گمنامیم دارد شود هر نقش پا آیینه راه سراغ من

3 صبا بیگانه بود از رنگ و بوی گلشن هستی که همچون غنچه پر گشت از نسیم گل دماغ من

4 شب هجران چنان در کلبه ام دود ستم پیچد که چشم گریه آلود است پنداری چراغ من

5 دلم در سینه ذوق مشرب دیوانگی دارد نفس را می کشد در حلقه زنجیر داغ من

6 اسیر از تاب روی کیست امشب خانه ام روشن که گردد صبح چون پروانه برگرد چراغ من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر