بهار از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 62

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

1 بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

2 زبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفت شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را

3 ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را

4 ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

5 سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را

6 درون مجمر دل‌ها سپند و عود می‌سوزد که سرمای فراق او زکام آورد مستان را

7 درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را

8 چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را

9 که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد ببین کز جمله دولت‌ها کدام آورد مستان را

10 ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر