-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهار آمد و جانی بجسم مینا شد پیاله! چشم تو روشن که باده پیدا شد
2 عرق فشانیت از تاب می شکیب نهشت چه قطره بود که سیلاب طاقت ما شد
3 هنوز رنج تب لرز آفتاب بجاست چه فیض بود که همخانه مسیحا شد
4 نه رفع تشنه لبی می کند، نه سوز جگر دلم خوشست که چشمم ز گریه دریا شد
5 زدیده رفتی و تاریک شد سراچه چشم بدل در آمدی و چشم داغ بینا شد
6 بغیر خار که در پای رهروان ماندست دگر براه غمت هر چه بود یغما شد
7 کلیم چاک شد از تیغ او سراپایت بسینه سنگ چه کوبی کنونکه در وا شد