1 سخن آن به که بهر ارجمندی ز معراج نبی یابد بلندی
2 رسولی کاسمان را پایه داده رکابش عرش را پیرایه داده
3 شبی تنگ آمده زین حجرهٔ تنگ ز پستی سوی بالا کرد آهنگ
1 ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را
2 هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد نیکوی آموختن چرخ بدآموز را
1 ای باد، برقع برفگن آن روی آتشناک را وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
2 ای دیده کز تیغ ستم ریزی همی خون دمبدم یا جان من بستان ز غم، یا جان ده این غمناک را
1 رخ چو عید تو دل برد بهر قربان را ازین نشاط به یکجا دو عید شد جان را
2 مرا تو عیدی و از انتظار تو امشب به دیده آب نبود این دو طفل گریان را