- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زود به کردم من بیصبر داغ خویش را اول شب میکشد مفلس چراغ خویش را
2 گر نباشد زخم شمشیرم حمایل گو مباش هیکل تن کردهام چون لاله داغ خویش را
3 میگساران دیگر و خونابهنوشان دیگرند بر حریفان زان نپیمایم ایاغ خویش را
4 حیرتی دارم که در فصل چنین دهقان وصل بر تماشایی چرا در بسته باغ خویش را
5 خشک شد مغزم ز سودا غمزه ساقی کجاست تا زخون خویش تر سازم دماغ خویش را