گاه آن آمد بتا کاندر خرابی از سنایی غزنوی غزل 427

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

گاه آن آمد بتا کاندر خرابی دم زنی

1 گاه آن آمد بتا کاندر خرابی دم زنی شور در میراث خواران بنی آدم زنی

2 بارنامهٔ بی‌نیازی برگشایی تا به کی آتش اندر بار مایهٔ کعبه و زمزم زنی

3 صدهزاران جان متواری در آری زیر زلف چون به دو کوکب کمند حلقه‌ها را خم زنی

4 بر سر آزادگان نه تاج گر گوهر نهی بر سر سوداییان زن تیغ گر محکم زنی

5 تیغ خویش از خون هر تر دامنی رنگین مکن تو چو رستم پیشه‌ای آن به که بر رستم زنی

6 در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق غمزه بر هم زن یکی تا خلق را بر هم زنی

7 پاکبازان جهان چون سوختهٔ نفس تواند خام طمعی باشد ار با خام دستان دم زنی

8 ما به امیدی هدف کردیم جان چون دیگران تا چو تیر غمزه سازی بر سنایی هم زنی

عکس نوشته
کامنت
comment