1 گاهی ز هوای روز وصلیم نژند گاهی ز شب فراق داریم گزند
2 تا چند عذاب شب که کی روز شود مردیم ز غصه ایفلک تا کی و چند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گل خود روی مرا بوی بنی آدم نیست آنچه من می طلبم در چمن عالم نیست
2 عیبم این است که دستم ز زر و سیم تهیست ورنه از تحفه ی دردم سر مویی کم نیست
1 دلگیرم از بزم طرب غمخانهای باید مرا من عاشق دیوانهام ویرانهای باید مرا
2 از دولت عشق و جنون آزادم از قید خرد اکنون برای همدمی دیوانهای باید مرا
1 دوش جان زندگی از چشمه ی حیوان تو داشت دیده آب دگر از چاه زنخدان تو داشت
2 دل بسی چاشنی ازچشمه ی نوش تو گرفت دیده چندین نمک از پسته ی خندان تو داشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به