- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گاه آبادم نماید گاه ویرانم کند چرخ سرگردان نمیدانم چه با جانم کند
2 طعمه مور ضعیفام عاقبت در زیر خاک گر به روی تخت همدوش سلیمانم کند
3 گاه بر صدرم نشاند گاه اندازد به خاک گاه حیرانم گذارد گاه قربانم کند
4 خرقه و سجاده بر من سدّ راه وحدت است کو جنونی کز لباس شید عریانم کند
5 از تغافلهای چشمت در خمار افتادهام با نگاهت گو که باز از ناز مستانم کند
6 کارم از حد رفت کو شوخی که بنماید به من گوشه چشمی که چون آیینه حیرانم کند
7 مادر ایام ای قصاب دائم میدهد خون به جای شیر چون خواهد که مهمانم کند