- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گاهی از خاک درت مرهم به زخم ما ببند اینچنین مگذار ما را یا رها کن یا ببند
2 حفظ بیبرگی به از سامان کن ار وارستهای خانه از اسباب چون خالی شود در را ببند
3 رنگ ما چون مرغ وحشی زود از رو میپرد ساقی از یک جرعه ما را رنگ بر سیما ببند
4 در کمین بنشین اگر خواهی شکار افتد به دام خویش را بنمای و پای آهوی صحرا ببند
5 تارهای زلف را ای شوخ بر گردن مپیچ رشته بر آن دسته گل از رگ جانها ببند
6 حرف را با صرفه میگو تا کدورت نآورد باده گر خواهی که صاف آید سر مینا ببند
7 تار زلفت را به صید دیگری ضایع مکن هرچه میماند ز بال ما به پای ما ببند
8 جز پریشانی دگر سودی نمیبینم کلیم پند من بشنو به زلف او ره سودا ببند