- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی متفق بود بر منکری گذر کرد بر وی نکو محضری
2 نشست از خجالت عرق کرده روی که آیا! خجل گشتم از شیخ کوی!
3 شنید این سخن پیر روشن روان بر او بر بشورید و گفت ای جوان
4 نیاید همی شرمت از خویشتن که حق حاضر و شرم داری ز من؟
5 نیاسایی از جانب هیچ کس برو جانب حق نگه دار و بس
6 چنان شرم دار از خداوند خویش که شرمت ز بیگانگان است و خویش