- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی تشنه میگفت و جان میسپرد خنک نیکبختی که در آب مرد
2 بدو گفت نابالغی کای عجب چو مردی چه سیراب و چه خشک لب
3 بگفتا نه آخر دهان تر کنم که تا جان شیرینش در سر کنم؟
4 فتد تشنه در آبدان عمیق که داند که سیراب میرد غریق
5 اگر عاشقی دامن او بگیر وگر گویدت جان بده، گو بگیر
6 بهشت تن آسانی آنگه خوری که بر دوزخ نیستی بگذری
7 دل تخم کاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخسبند خوش
8 در این مجلس آن کس به کامی رسید که در دور آخر به جامی رسید