- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی میرفت در بغداد بر رخش تو گفتی بود در دعوی جهان بخش
2 پس و پیشش بسی سرهنگ میشد بمردم بر ازو ره تنگ میشد
3 ز هر سوئی خروش طَرِّقوا بود که بردابرِدِ او از چارسو بود
4 مگر بهلول مشتی خاک برداشت بشد وان خفیهاش پیش نظر داشت
5 که چندین کبر از خاکی روا نیست که گر فرعون شد خواجه خدا نیست
6 بدین ترتیب رَو تا اهلِ بازار همه بنهاده دام از بهرِ مردار
7 چو مطلوب کسی مردار باشد کجا با سرِّ قدسش کار باشد