- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی دیوانهٔ کو بود در بند بلب میگفت رازی با خداوند
2 یکی بر لب نهادش گوش حالی که تا واقف شود زان سرِّ عالی
3 بحق میگفت: این دیوانهٔ تو که بود او مدّتی هم خانهٔ تو
4 چو در خانه نگنجیدی تو با او که در خانه تو میبایست یا او
5 بحکم تو کنون زین خانه رفتم چو توهستی من دیوانه رفتم
6 درین مذهب که جز این هیچ ره نیست بترکه ما و من شرک و گنه نیست
7 برون آ ای پسر زین خانهٔ تنگ که بار تو گرانست و خرت لنگ
8 ازینجا رخت سوی لامکان کش بُراق عشق را در زیرِ ران کش
9 که بار عشق را جان بارگیرست ولی میدان خلدش ناگزیرست
10 ملازم باش این در راه که ناگاه بقرب خویشتن خاصت کند شاه
11 حضور تست اصل تو و گر هیچ حضور تو همی باید دگر هیچ
12 اگر تو حاضر درگاه گردی ز مقبولان قرب شاه گردی