- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی عورت طواف خانه میکرد نظر افکند بر رویش یکی مرد
2 زنش گفتا گر اهل رازئی تو چنین دم کی بمن پردازئی تو
3 ولی آگه نهٔ تو بی سر و پای که از که بازماندستی چنین جای
4 گر از مردی خود بودی نشانیت سر زن نیستی اینجا زمانیت
5 تو اینجا از پی سود آمدستی نه از بهر زیان بود آمدستی
6 تو خود را روزِ بازاری چنین گرم زیان خواهی؟ نداری از خدا شرم؟
7 خداوند جهان پیوسته ناظر تو از وی غایب و او بر تو حاضر
8 چو یک یک دم خدا از تست آگاه چرا چون ماه میپیچی سر از راه
9 چو حق با تو بوَد در هر مقامی مزن جز درحضورش هیچ گامی
10 اگر بی او زنی یک گام در راه بسی تشویر باید خوردت آنگاه