کسی در عاشقی از سوی پنهانم خبر دارد از فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

کسی در عاشقی از سوی پنهانم خبر دارد

1 کسی در عاشقی از سوی پنهانم خبر دارد که چون من آتشی در سینه داغی بر جگر دارد

2 بزن دستی بدامان سرشک ای چشم ترک امشب چو دامانش غباری چهره ام زان خاک در دارد

3 بگیر ای باد با خاک ره او رخنه چشمم که نزهتگاه دل بیم خلل زین رهگذر دارد

4 مرا ساقی طریق بی خودی بنما که می بینم ره هشیاریم از مستی چشمش خطر دارد

5 ز خونریزی بتیرت نسبتی دارند زانست این که با مژگان خونین مردم چشمم نظر دارد

6 چو سایه بر رهش افتاده ام کاری کن ای طالع که آید آفتاب من مرا از خاک بردارد

7 فضولی با خیال لعل میگون بتان هر دم چو می در جام صد گرداب خون در چشم تر دارد

عکس نوشته
کامنت
comment