- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی پرسید آن شوریده جان را که چون میبینی این کار جهان را
2 چنین گفت این جهان پُر غم و رنج بعینه آیدم چون نطعِ شطرنج
3 گهی آرایشی بیند بصف در گهی بر هم زنندش چون دو صفدر
4 یکی را میبرند از خانهٔ خویش دگر را مینهند آن خانه در پیش
5 گهی بر شه درآیند از حوالی بصد زاری کنندش خانه خالی
6 چنین پیوسته تا آنگه که دانند که این نطع مزخرف برفشانند
7 چنان لهو و لعب کردست مغرور شدی مشغولِ مال و ملک و منشور
8 تو شهبازی، گشاده کن پر و بال بپر زین دامگاه لعب اطفال