1 حل کردن آن نه تو توانی و نه من تدبیر به جز غصه فرو خوردن نیست
2 یک ذرّه نه تو نیز بخوانی و نه من یک ذرّه مجال سر برآوردن نیست
1 جهانی جان چو پروانه از آن است که آن ترسا بچه شمع جهان است
2 به ترسایی درافتادم که پیوست مرا زنار زلفش بر میان است
1 دوش ناگه آمد و در جان نشست خانه ویران کرد و در پیشان نشست
2 عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانهٔ ویران نشست
1 این گره کز تو بر دل افتادست کی گشاید که مشکل افتادست
2 ناگشاده هنوز یک گرهم صد گره نیز حاصل افتادست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند