-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از آن رو با تو من آیینه را همتا نمیبینم که من هرگاه میبینم ترا خود را نمیبینم
2 چو آیی سوی من در هستیم زآن آتشی ور نه چگونه درد دل گویم ترا تنها نمیبینم
3 چو مژگان میزنم در هر دمی صد خار را بر هم درین گلشن چو رویت یک گلِ رعنا نمیبینم
4 مکن منع من از رویت که دارم چشم در عالم متاعی دیدنی غیر از رخ زیبا نمیبینم
5 مرا قطع نظر از مردم عالم عجب نبود چو با خود نسبتی این قوم را قطعا نمیبینم
6 وفا و مهر میباید که بیند عاشق از جانان بلا این است و غم این کز تو من اینها نمیبینم
7 پری را خلق میگویند چون جانان من اما من این باور نمیدارم فضولی تا نمیبینم