روزی کنی به سنگ فراقم از اوحدی مراغه‌ای غزل 344

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود

1 روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود روزی چنان شوی که ندانم ترا ز خود

2 من آشنای روی تو بودم، مرا ز چه بیگانه می‌کنی دگر، ای آشنا، ز خود؟

3 هر گه که پر شود ز خیالت ضمیر من پر بینم این محله و شهر و سرا ز خود

4 وقتی به حال خود نظرم بود و این زمان گشتم چنان، که یاد نیاید مرا ز خود

5 چون عاشق توام، چه برم نام خویشتن؟ چون درد من ز تست، چه جویم دوا ز خود؟

6 ای اوحدی، اگر نه جدایی ز سر کار او را بکوش تا نشناسی جدا ز خود

7 غیر از تو هیچ کس نشناسم بلای تو سعیی بکن، که دور کنی این بلا ز خود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر